اینفوگرافی, حکمرانی خوب

خرید قسطی دارو!

خرید قسطی دارو!

خرید قسطی دارو!

 

شهروندان به خرید دارو به صورت قسطی و نسیه روی آورده‌اند

مراجعه روزانه دهها نفر به نهادهای خیریه به دلیل هزینه‌های دارو

 


احتمال افزایش ۴ تا ۷ برابری قیمت دارو با حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی

 

 

درحالی که گرانی دارو بسیاری از مردم را به خرید قسطی وا داشته است رییس سازمان غذا و دارو می‌گوید که قیمت دارو در شش ماهه دوم درصد بسیار کمی افزایش پیدا کرده و پوشش بیمه‌ای هم در آن‌ها لحاظ شده است.

 

گزارش روزنامه اعتماد از خرید قسطی دارو

صاحب یک داروخانه قدیمی در جنوب تهران، دفترچه‌ای را ورق می‌زند و ۵ صفحه نشانم می‌دهد از فهرست نسیه‌بگیرهای «دارو»؛ ۳۷ نفر. جلوی اسم هر نفر، رقم بدهکاری‌اش را نوشته؛ آقای {….} ۱۰۰ هزار تومان، خانم {….} ۴۵۰ هزار تومان، آقای {….} ۷۵۰ هزار تومان، آقای {….} ۴ میلیون و ۳۲۷ هزار تومان……. صاحب داروخانه، ساکن همان محل است، نسیه‌بگیرها هم اغلب، ساکن همان محل. همه را می‌شناسد.

با خیلی‌ها، در دبیرستان محل، همکلاسی بوده، برای سوگواری‌هایشان، اشک ریخته، مهمان عروسی‌های‌شان شده.ترسی ندارد که مبادا، پولش را بخورند و فرار کنند. ۵۸ سال است که از بام تا شام، با هم چشم در چشم می‌شوند. محله، از مناطق فقیرنشین تهران است؛ محل سکونت آدم‌هایی آبرومند و کهنه تهرانی‌هایی که از اسب فرو افتاده‌اند و در خرج یومیه‌شان، لنگ مانده‌اند. «کوپن نان» سال‌هاست که کنج کیف‌شان جای مشخص دارد. گلریزان چند باستانی‌کار، سال‌هاست برای تامین خرج و معاش بعضی از خانواده‌های ساکن این محل برگزار می‌شود. برای اهالی این محل، هزینه «دارو» آخرین اولویت در ضروری‌ترین‌هایی است که دیگر راه فراری برای‌شان نمی‌گذارد. صاحب داروخانه می‌گوید بعضی‌شان، می‌سپرند به آخر سال؛ وقتی حقوق و عیدی شب عید را می‌گیرند و یکجا تسویه می‌کنند، بعضی‌شان هم، هزینه دارو را قسط‌بندی می‌کنند؛ ماهی ۲۰ هزار تومان و بعضی‌شان…. صاحب داروخانه می‌داند که توان همان ۲۰ هزار تومان را هم ندارند. همان صفحات را دوباره نشانم می‌دهد. کنار اسم ۱۳ نفر از آن ۳۷ نفر، ضربدر قرمز زده.

راهنمایی می‌کند بروم پیش صاحب بنگاه املاک نبش خیابان. می‌روم. صاحب بنگاه؛ پیرمردی خسته و بیکار که تسبیح می‌گرداند و از پنجره یکسره مغازه، رفت و آمد مردم را تماشا می‌کند. یک چراغ علاالدین با کتری کهنه‌ای بر سر، وسط مغازه روشن است و بوی نفت و نم بخار کتری، خاطره مغازه‌های ۴۰ سال قبل را پررنگ می‌کند. پیرمرد، سر بالا نمی‌گیرد به من نگاه کند. فقط چند جمله می‌گوید: «آقای {….} هر چند ماه یک‌بار، همون دفتری که شما دیدی رو میاره اینجا، ما هم چند نفری رو می‌شناسیم، بهشون تلفن می‌زنیم، میان حساب بعضی از بیمارا رو تسویه می‌کنن. البته این روزا قیمت دارو طوری سرسام‌آور شده که اون بندگان خدا هم دیگه وسعشون نمی‌رسه. دو سالی هست که شرمنده آقای {….} هستیم. دیگه وزنه سنگین نمی‌تونیم بلند کنیم.»

پیرمرد، همان‌طور که سر به زیر دارد، گوشی تلفن همراهش را برمی‌دارد و مشغول به شماره گرفتن می‌شود یعنی که «برو»

موتوری‌ها، کنار پیاده‌روی منتهی به پله داروخانه شبانه‌روزی جمع شده‌اند و منتظر مسافرند؛ مسافران آنها، آدم‌های ویرانی هستند که از پله‌های داروخانه که پایین می‌آیند، مثل دیوار فروریخته یک ساختمان متروک، هیچ امیدی به امیدوار شدن‌شان نیست. اینجا؛ در این داروخانه شبانه‌روزی هم، جواب منفی شنیده‌اند و معلوم نیست قصه این سرگردانی، در کدام مقصد تمام می‌شود. موتوری‌ها، نخ ادامه این قصه هستند، شنونده این قصه، گواهانی خاموش که شاهدند گاهی «نداریم نداریم نداریم نداریم» شنیدن‌ها، به اندازه ۱۲ ساعت از یک شبانه‌روز کش می‌آید.

مرد موتورسوار دقیقا همین را گفت وقتی یادش افتاد که نیم بعدازظهر، از مقابل همین داروخانه، مسافری را سوار کرد که تا ساعت ۹ شب؛ تا ساعت پایان کار داروخانه‌های عادی، نسخه به دست، تک‌تک داروخانه‌های تهران سر کشید و بعد از آن، تا نیم شب، نسخه به دست، تک‌تک داروخانه‌های شبانه‌روزی تهران را سر کشید و آخر هم، دست خالی، جلوی خانه‌ای که لامپ درگاهش سوخته بود، ۳۲۵ هزار تومان به کارت مرد موتورسوار واریز کرد و مسخ، با نگاهی خالی، خاموش، پر از خستگی، با دست‌های بی‌دارو، پر از ناامیدی، پر از بی‌جوابی برای آنهایی که پشت درِ این خانه بودند، بدون آنکه یادش بماند «خداحافظ» بگوید، کلید را در قفل در چرخاند و رفت که رفت…..

داروی ارزون‌تر پیدا می‌شود؟

«پیرمرد میاد اینجا، لنگ ۱۱۰ هزار تومن. می‌خواد با یه حقوق بازنشستگی، پول داروی بچه سرطانیشو بده. نمیشه دیگه. فکر می‌کنه بره داروخانه بعدی و بعدی، داروی ارزون‌تر پیدا می‌کنه.»

کارمندان بخش اداری داروخانه شبانه‌روزی ۱۳ آبان، ۶ سال است که داوطلبانه، شاید از سر مرام، چند هزار تومانی از حقوق ماهانه‌شان را برای کمک به هزینه داروی بیماران مراجعه‌کننده به این داروخانه کنار می‌گذارند. کارمندان، برای دوست و آشنا هم قصه «صندوق» را تعریف کرده‌اند و حالا، آدم‌هایی ناشناس و بی‌ربط، ساعتی از روز به بخش اداری داروخانه می‌آیند و رقمی؛ هر رقمی؛ از ۱۰ هزار تومان تا ۳ میلیون تومان، به موجودی صندوق کمک می‌کنند. این‌طور که کارمندان شاهد بوده‌اند، خیلی‌های‌شان، بدون اینکه رسید بگیرند، ناگهان گم می‌شوند.

وجوه جمع شده در این صندوق، گاهی کرایه راه می‌شود برای مسافری از کرمان، گاهی کرایه ماشین می‌شود برای بیماری که بین خیریه‌ها و خیابان‌های تهران سرگردان است تا جمع کمک‌هایی از این گوشه و آن گوشه، بخشی از هزینه داروهایش را جواب بدهد، گاهی هم به اندازه تعهد یک نسخه، مشکل‌گشاست. کمک‌رسانی از این صندوق، غیر از آن لیست بلندبالای بیماران نیازمندی است که هر روز، نسخه به دست، به واحد اداری داروخانه می‌آیند تا به نهادهای دولتی و خصوصی یا خیریه‌ها معرفی شوند. محمد رضایی، مدیر داروخانه ۱۳ آبان می‌گوید که دو سال است این صندوق هم مقابل زور بازوی قیمت دارو از پا افتاده و حتی این‌طور به نظر می‌رسد که خیریه‌ها هم از پرداخت نسخه‌های چند ده میلیون تومانی بیماران آخر خطی که حتی امید به زنده ماندن‌شان هم نیست، ناتوان شده‌اند.

فاکتور دارو را به ما برسان

رضایی، از یکی از همکارانش نام می‌برد که چند خیر در بازار بزرگ تهران پیدا کرده و وقتی برای کمک به تامین هزینه داروی یک بیمار نیازمند، با آنها تماس می‌گیرد، بازاری‌ها می‌گویند: «فاکتور دارو را به ما برسان.» این کارمند، برای رساندن فاکتور، مرخصی بدون حقوق می‌گیرد و با هزینه خودش، راهی سبزه میدان می‌شود. مدیر داروخانه، یک بار از این کارمند پرسید: «چرا حضوری می‌بری؟ چرا با پیک نمی‌فرستی؟ چرا مرخصی بدون حقوق می‌گیری؟»

کارمند در جواب گفته بود که این‌طوری، دلش خوش می‌شود که او هم سهمی هر چند اندک، از درمان درد یک انسان داشته است ….

دو ساعت از ظهر گذشته و مدیر مالی داروخانه ۱۳ آبان، مشغول برهم زدن مدارک بیماران برای پیدا کردن نسخه‌های یک مرد جوان است؛ مرد جوانی مبتلا به سرطان پوست که هر ۲۰ روز یک‌بار، باید ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان هزینه دارو بدهد؛ یک مهندس عمران که حقوق ماهانه‌اش در یک شرکت خصوصی، ۶ میلیون تومان است. «بقیه» در نوبت نشسته‌اند؛ زن میانسالی که تنها فرد سالم خانه است چون همسرش با سکته ناقص مغزی، فلج و بی‌حرکت گوشه خانه افتاده، زن جوانی که مبتلا به ‌ام‌اس و حالا، دچار فلج ناگهانی پاهاست، مرد میانسالی که بازنشسته شرکت مخابرات است و ۷ میلیون تومان حقوق می‌گیرد و هر ۱۵ روز، پزشک معالج سرطان، یک نسخه ۳ میلیون تومانی به دستش می‌دهد.

وضعیت بد بیماران صعب‌العلاج

مدیر مالی داروخانه، به ساعت دیواری پشت سرش نگاه می‌کند و می‌گوید: «از ساعت ۷ صبح تا الان، ۸ نفر اومدن که به دلیل رقم هزینه‌هاشون، اونا رو به خیر و نیکوکار معرفی کردیم، ۷۰ نفر اومدن که چون نسخه‌هاشون، خیلی سنگین بود، به خیریه‌ها معرفی‌شون کردیم. تا ساعت ۷ شب کنار من بشین، تعداد می‌زنه بالای ۱۰۰ نفر. تازه اگه خیلی خوش شانس باشن که در یه نوبت، کل رقم نسخه‌شون فراهم بشه وگرنه باید از این خیریه به اون خیریه هروله کنن. بیمارای صعب‌العلاج، هر ماه، هر دو هفته، هر هفته کارشون همینه خانم.»

مدیر مالی، در جواب من، در جواب «مگه رقم هزینه‌ها چقدره؟»، به دنبال یک نگاه کوتاه و در سکوت، مثل آدمی که دیگر تحمل شنیدن حرفی بی‌ربط ندارد، جست‌وجوی نسخه‌های آن جوان سرطانی را رها کرده و زونکن کنار دستش را با عصبانیت باز می‌کند و انبوه برگه‌ها را ورق می‌زند «برای ۵۰ هزار تومن، برای ۱۷۰ هزار تومن، برای ۷۰ هزار تومن، برای ۱۴۰ هزار تومن، برای ۶۰ هزار تومن، برای ۳ میلیون تومن، برای ۷ میلیون تومن، برای ۸۰ هزار تومن….. مادر، نسخه شما چند تومن بود که اومدی اینجا؟» مادر؛ همان زن میانسال و تنها فرد سالم در خانه، می‌گوید: «۲۴۱ هزار تومن» همسر این زن، کارگر بازنشسته است و زن، خانه‌دار.

رضایی می‌گوید ۶ سال قبل که این صندوق را با همفکری همکاران راه انداختند، هزینه‌های داروی مردم، تا این حد کمرشکن نبود. می‌گوید بسیاری وقت‌ها، رقم نسخه‌ها طوری بود که از موجودی همین صندوق، با همین کمک‌های داوطلبانه همکاران که معمولا در ماه به ۵ میلیون تومان می‌رسید، قابل پرداخت بود. مثال می‌زند که ۴ سال قبل، کل مبلغ یک نسخه را با نذر ۵۰۰ هزار تومانی یکی از همکاران پرداخت کردند. حالا، ۶ سال گذشته و چرخ زندگی خیلی از خانواده‌ها، در دست‌اندازهای عمیق تورم و گرانی، برای همیشه لنگ شده. رضایی می‌گوید، فرق امروز و ۶ سال قبل این است که حالا، موجودی صندوق، حداقل سه برابر افزایش پیدا کرده ولی گاهی کفاف حتی یک نسخه را هم نمی‌دهد علاوه بر آنکه حالا، تعداد بیمارانی هم که بارها و بارها به خیریه‌ها رفته‌اند و پول نسخه‌های کمرشکن‌شان تکمیل نشده و باز هم کسری دارند و قادر به پرداخت وجه کامل نسخه نیستند، معادل سه برابر ۶ سال قبل است …..

مسوول فنی داروخانه‌ای در شمال تهران، فاصله پذیرش نسخه‌ها، دفتر قیمت‌های دارو را ورق می‌زند تا گرانی چند قلم دارو را به من ثابت کند، «قرص والزومیکس برای فشار خون، بسته ۳۰ تایی، ۳۰ هزار تومن بوده و حالا شده ۸۰ هزار تومن. ورق ۱۰ تایی ژلوفن، ۶۵۰۰ تومن بوده و حالا شده ۱۳ هزار تومن، ورق ۱۰ تایی قرص سرماخوردگی، ۲۰۰۰ تومن بوده و حالا شده ۵۰۰۰ تومن، بسته ۲۸ تایی قرص پلاویکس فرانسوی، سال ۹۶، ۶۵ هزار تومن بوده، الان پلاویکس ایرانی ۳۵۲ هزار تومنه. به اینا کمبود ۱۰۰ قلم دارو رو هم اضافه کن. داروهای فشار خون، اسپری‌های تنفسی، داروهای اعصاب و روان … اینا، نایابه. می‌بینی قفسه‌هامون ‌رو؟» می‌بینم. بعضی قفسه‌ها در قسمت دارو، با مکمل‌های غذایی پر شده، بعضی قفسه‌ها در قسمت دارو، با مکمل‌های ورزشی پر شده ….

صاحب داروخانه‌ای روبه‌روی یک بیمارستان در مرکز تهران، از آدم‌هایی می‌گوید که وقتی قیمت دارو را می‌شنوند، داروخانه را ترک می‌کنند. می‌گوید این آدم‌ها، نسخه به دست می‌آیند؛ با نسخه‌هایی برای درمان دردهای مزمن و سخت؛ با نسخه‌هایی با داروهای گران‌قیمت، این آدم‌ها، قیمت دارو را می‌شنوند، با خجالت، پیشنهاد گرو گذاشتن کارت ملی یا شناسنامه یا کارت یارانه خانواده را می‌دهند، در نهایت، التماس می‌کنند که هزینه دارو را بعدها بیاورند، وقتی با جواب «شرمنده‌ام» صاحب داروخانه مواجه می‌شوند، می‌روند و گم می‌شوند …..