فرسودگی جمعی، زخم پنهان جامعه امروز ایران
✍️مهرناز حاجیعلی
در ایران امروز، آنچه بیش از هر چیز به چشم میآید، نه شور تغییر است و نه خشم آشکار؛ بلکه سکوتی سنگین و خستگی گسترده در جان مردم است. این پدیده که در روانشناسی اجتماعی با عنوان فرسودگی جمعی (Collective Exhaustion) شناخته میشود، وضعیتی است که طی آن یک ملت، در اثر فشارهای مزمن سیاسی، اقتصادی و روانی دچار خستگی ذهنی و اجتماعی، بیاعتمادی عمومی، و نوعی بیحرکتی مزمن میشود.
در پژوهشهایی چون نوشتار “Collective Burnout: An Emerging Phenomenon” (Elisabeth Vanderheiden, 2021)، این مفهوم بهعنوان «از بین رفتن انگیزه جمعی در مواجهه با ناکامیهای تکرارشونده و احساس ناتوانی در ایجاد تغییر» تعریف شده است. در چهرههای خاموش، واکنشهای سرد به فجایع و در مهاجرت بیوقفهی نسلهای جوان میتوان رد این فرسودگی را دید. جامعهای که دیگر نه برای ساختن فردایی بهتر، بلکه صرفا برای تحمل امروز تلاش میکند.
فرسودگی جمعی در ایران، نتیجه طبیعی فشارهای چندلایه و درازمدت است: دههها محدودیت آزادیهای فردی، سرکوب مطالبات مدنی، بحرانهای اقتصادی متناوب و بیپاسخ ماندن خواستههای عمومی، جامعه را بهتدریج از انرژی تغییر تهی کرده است. اما در سالهای اخیر، این فرسودگی عمیقتر نیز شده است. بهویژه پس از سرکوب خونین جنبش زن، زندگی، آزادی در سال ۱۴۰۱، و همچنین طرد و تخریب پیاپی و ناتمام تنها اپوزیسیون عملگرای خارج از کشور، جامعه با ترکیبی از خشم خاموش، ناامیدی، و حس بیپناهی سیاسی روبهرو شده است. همچنین فشارهای اقتصادی نیز این وضعیت را تشدید کردهاند. براساس گزارش مرکز افکارسنجی ایسپا (۱۴۰۲)، بیش از ۷۰٪ مردم ایران معتقدند شرایط اقتصادی خانوارشان در پنج سال گذشته بدتر شده است، و بیش از ۶۵٪ احساس میکنند که هیچ کنترلی بر آینده مالی خود ندارند.
در جوامعی که تجربه ناکامی تبدیل به بخشی از زندگی روزمره میشود، افراد کمکم نسبت به امکان تغییر بیاعتقاد میشوند. بخش بزرگی از نسل جوان در ایران، پس از سالها تلاش بینتیجه، خود را قربانی ساختاری میبیند که نهتنها تغییر نمیکند، بلکه هر تلاش تازهای را نیز بیاثر میسازد. واکنشها در چنین فضایی بیشتر از آنکه آگاهانه و هدفمند باشند، هیجانزده و یا انزواطلبانه هستند. همین الگو در فضای سیاسی نیز دیده میشود: جریانات مختلف، بهجای همکاری برای ساختن یک ائتلاف، درگیر بیاعتمادی و پراکندگی هستند. که این نیز نتیجه صرفا اختلاف نظر نیست، بلکه ناتوانی در عبور از فردمحوری و رسیدن به نوعی توافق جمعی است.
در همین حال، جامعه در سطح شناختی نیز با اختلال مواجه است. در غیاب یک جریان اطلاعاتی شفاف و قابل اعتماد، امکان شکلگیری ادراک مشترک از واقعیت از بین رفته است. فرد و جامعه، هر دو با روایتهای ناپایدار، ناهمزمان و تکهتکه زندگی میکنند. حافظه جمعی دچار تزلزل شده و جای خود را به خاطرات شخصی متناقض و برداشتهای پراکنده داده است. در چنین شرایطی، اضطراب مداوم از نبودِ نان، کار، آزادی یا ثبات، ذهنها را به سمت تصمیمهایی آنی و ناهمسو سوق میدهد. در نهایت، برای بسیاری، اینجا جایی نیست که بتوان ماند؛ بلکه تنها باید دوام آورد یا مهاجرت کرد.
نشانههای فرسودگی جمعی را میتوان در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی امروز ایران دید. بر اساس مطالعات میدانی، پیمایشهای افکار عمومی و مشاهدههای گستردهی اجتماعی، این نشانهها چنیناند:
۱. بیاعتمادی گسترده به نهادها
میزان اعتماد مردم به نهادهای رسمی بهشدت کاهش یافته است. بر اساس نظرسنجی سالانه مؤسسه گالوپ (۲۰۲۲ Global Law and Order Report)، ایران در میان پایینترین رتبههای «احساس اعتماد عمومی به نهادهای دولتی» قرار دارد. بیاعتمادی نهفقط به حکومت، بلکه حتی به چهرههای منتقد و اپوزیسیون؛ بسیاری از مردم هیچ نیرویی را نماینده واقعی خواستههای خود نمیدانند.
۲. گسترش زبان بیحسی و واگذاری
جملههایی مانند «بیفایدهست»، «هیچچیز عوض نمیشه»، «ولش کن»، در محاورههای روزمره مردم رایج شدهاند. این زبان، بیانگر فرسودگی و کنارهگیری از مشارکت اجتماعی و سیاسی است.
۳. مهاجرت انبوه و مهاجرت ذهنی
بر اساس گزارش مرکز آمار ترکیه و وزارت مهاجرت کانادا، طی سالهای اخیر ایران یکی از صادرکنندگان اصلی مهاجر در جهان بوده است. اما حتی کسانی که امکان خروج فیزیکی ندارند، به نوعی مهاجرت ذهنی روی آوردهاند: قطع ارتباط با اخبار، انزوا، و تمرکز صرف بر زندگی فردی و شاید هم بهتر باشد بگوییم بقای فردی.
۴. کاهش حساسیت عمومی به فجایع روزمره
در جامعهی ایران امروز، فجایع انسانی و اجتماعی یکی پس از دیگری رخ میدهند، بیآنکه واکنش گسترده یا پایدار عمومی را برانگیزند. از مسمومیتهای زنجیرهای دختران دانشآموز در مدارس، که بهجای رسیدگی، با انکار و سرکوب همراه شد، تا ریزش ساختمان متروپل در آبادان، که مرگ دهها نفر را بهدنبال داشت؛ یا حوادث آتشسوزی در زندان اوین و کشته شدن کودکان و جوانان بی گناه در اعتراضات ۱۴۰۱ ـ همه با موجی کوتاه از خشم و بعد، سکوتی سنگین مواجه شدند. اما این سکوت، نه از جنس بیتفاوتی، که نتیجهی یک نوع فرسودگی مزمن روانیـاجتماعی است. مردمی که سالهاست با خشونت، دروغ و بیپاسخماندن دردهایشان زندگی میکنند، در مواجهه با فاجعهی تازه، بهجای خروش، سکون را انتخاب میکنند و به زندگی روزمره برمیگردند؛ چون باور کردهاند اعتراض نتیجهای نخواهد داشت.
یکی از ابزارهای مؤثر در تثبیت این فرسودگی، سیاست سیستماتیک ترساندن جامعه از تغییر است. بازنمایی مداوم سناریوهای سقوط، جنگ داخلی، یا تجزیهی ملی، در رسانههای رسمی و غیررسمی، این تصور را جا انداخته که: «وضع موجود، هر چقدر هم بد باشد، از بیثباتی احتمالی و جنگ بهتر است.» این ترس، در کنار فرسودگی روانی، جامعه را در وضعیتی از انفعال محتاطانه نگه داشته است.
درک و پذیرش پدیدهی فرسودگی جمعی، به معنای پایان امید نیست، بلکه نشانهی آغاز مرحلهای تازه در مواجههی ما با بحران است. هیچ جامعهای در وضعیت فرسودگی نخواهد ماند، اگر مسیر بازیابی اعتماد و انرژی جمعی را یادبگیرد. احیای مشارکت مدنی، تقویت نهادهای مستقل و بازسازی روایتهای جمعیِ مثبت و باورپذیر از آینده، از جمله اقداماتیست که میتواند به تدریج این فرسودگی را کاهش دهد.
برای جامعهای که سالها در وضعیت خستگی مزمن روانی و اجتماعی بهسر برده، شاید بازگشت به کنشگری آنی و پرشور ممکن نباشد؛ اما آغاز حرکت، از دل بازاندیشی، گفتوگوهای بیواسطه و تمرکز بر مسائل عینی و زیربنایی، میتواند جامعه را آرامآرام از این وضعیت برهاند.
فرسودگی جمعی، اگرچه سنگین و فراگیر است، یک وضعیت برگشتناپذیر نیست. با آگاهی، با شفافیت و با تکیه بر تجربههای تاریخی و ظرفیتهای زندهی جامعهی ایران، میتوان گامهای کوچک اما مؤثری برای عبور از آن برداشت. بازسازی امید، نه یک رؤیای محال، بلکه یک ضرورت سیاسی و اجتماعی برای بقا و پایداری آیندهی ایران است.
نکته: دیدگاههای ابراز شده در این نوشتار لزوما بازتاب سیاستهای «موسسه ترویج جامعه باز» نمیباشد.