آهو، هشداری برای توهم
دیدنِ واقعیتِ نامطلوب در میان همهمههای پرزرقوبرق جذاب، امری دشوار است. این دشواری تا بدانجا است که میتواند رهبری مقتدر را به ورطهی نابودی کشانده یا جامعهای بزرگ را درگیر مسیری کند که وجود خارجی ندارد.
ویدیوی آهو، دختر دانشگاه علوم و تحقیقات را بسیاری از ایرانیان و حتی غیر ایرانیها نیز دیدهاند. این ماجرا در نخستین لحظه بهخاطر نام دانشگاه علوم و تحقیقات توجه من را بهخود جلب کرد و سپس واقعیتی ترسناک را در متن آن دیدم. در نخستین برخورد، یاد سالهای دور تحصیل در این دانشگاه و تمامی چالشهای پیدا و پنهان با حراست آن تداعی شد. آنچه در پی میآید، برداشت شخصی من حادثهای است که همچون یک «غریبهی بیکس» در شهری بزرگ رخداد و هرکس تلاش میکند آن را بهسود خود ترجمه کند.
کنش یا واکنش؟
در روانشناسی، جامعهشناسی، شیمی و حتی فیزیک، دو واژهی کنش و واکنش کاربرد گستردهای دارد و جالبتر آنکه در تمامی آنها معنایشان یکسان است.
گام نخست در بررسی این رویداد نیز از همینجا آغاز میشود. هر کس که دههی بیست زندگی را پشت سر گذاشته و بهویژه آنان که از سالهای پس از چهل به آن دوره مینگرند، میدانند که در این دوران واکنشهای آنی به رویدادهای ساده تا چه اندازه متفاوت از کودکی و میانسالی است. در این دوران ترس دوران کودکی و عاقبتاندیشی دوران پختگی وجود ندارد در نتیجه فرد میتواند دربرابر هر رویدادی واکنشی آنی و غیرقابل کنترل از خود بروز دهد. نمونهی این رفتارها در زندگی روزمره بیشمار هستند. فوتبالیستی که پس از گل زدن از شدت شادی قانون بازی را فراموش کرده و پیراهن خود در میآورد و اخراج میشود دقیقا همانند دختری است که در هجوم وحشیانهی حراست دانشگاه بهدلیل پاره شدن لباسش، عریان شده به خیابان میرود.
از دید من، آنچه آهو (در صورت درست بودن این نام) انجام داد، یک واکنش آنی به حادثهای تلخ و هرروزه بود. این رفتار نه یک اعتراض اجتماعی و نه حتی یک اعتراض فردی بود. این دختر اگر پسر بود قطعا واکنشش به پاره شدن لباسش، درگیری و پاره کردن لباس طرف مقابل یا حتی زد و خوردی بود که مامور حراست را راهی بیمارستان میکرد. خشم لحظهای، این ویژگی را دارد که از شدیدترین ابزار برای واکنش استفاده میکند و این رویداد نیز یک نمونه تمام عیار از آن است.
نتیجه اینکه، رسانهها و شبهکارشناسانی که تلاش میکنند این رفتار را بهعنوان یک اعتراضِ محاسبه شده و نمادی از یک جریان خفته نشان دهند، بیشک در زمرهی کاسبان و توهم فروشان هستند.
در سوی دیگر، آنان که تلاش میکنند دخترِ داستان را روانی، بیمار و حتی خارج از کنترل تعریف کنند نیز در سوی دیگری از طیف توهم قرار دارند چراکه این یک واکنش کاملا قابل درک از سوی جوانی است که که از نظر روحی و جسمی به او توهین شده است.
ترسناکترین بخش ماجرا
این ماجرای چند دقیقهای که کمتر از ۵ دقیقهی آن در ویدئوهای مختلف بهتصویر کشیده و منتشر شده است راویِ واقعیتی ترسناک و نگرانکننده در بٌعد اجتماعی ایران است.
برخلاف آنان که تصویر مشخصی را تفسیر دلخواه کردند، تنها دستاوردی که در این ویدئوها قابل مشاهده و آشکار است، بهسود و دلخواه جمهوری اسلامی است. برخی از شبه کارشناسان که دست برقضا حقوقبگیرهای رسانهها هستند، در گام نخست یک دستاورد مضحک را در این ماجرا برای مخاطبان ترسیم کردند. اینکه حاصل قیام مهسا این بوده که اکنون مردان جامعه حتی به بدن لخت یک زن هم در خیابان نگاه نمیکنند و کسی حتی در حد یک نگاه هم مزاحم این دختر نشد.
جدا از اینکه چنین چیزی حتی واقعیت ندارد -دخترانی که در حال فیلمبرداری از پشت پنجره هستند به وضوح صحبتهای جنسی و قضاوتهای فیزیکی دربارهی بدن این دختر دارند- بلکه در صورت واقعیت نیز دستاورد محسوب نمیشود. لازم به یادآوریست که روز پیش از این واقعه ویدئوی تعرض یک سرباز به یک خانم در حال عبور در خیابان که لباسی خارج از عرف جمهوری اسلامی بر تن داشت، تیتر یک همین رسانهها و موضوع بررسی همین کارشناسان بود.
این حادثه در مقابل در ورودی یکی از بزرگترین مجتمعهای دانشگاهی ایران رخ داده است نه در کنار ساحل یا در یک کلوپ شبانه که این نوع پوشش در آن عادی است. بهبیان دیگر، در آزادترین جامعهها و در فضای فرهنگیای که هیچ محدودیت یا منعی برای پوشش وجود ندارد، حضور یک دختر عریان در مقابل ورودی دانشگاه قطعا توجه حاضران را به خود جلب کرده و عدهای برای سر در آوردن از موضوع تجمع میکنند. دلیل این ادعا هم استفادهی جنبشهایی مانند فمن، از بدن عریان زنان برای جلب توجه عمومی در اروپا و آمریکاست.
بیتفاوتی و حتی جدایی گرایی دانشجویان حاضر در این صحنه، بزرگترین هشدار و زنگ خطر برای جامعهی ایران است. بهوضوح میتوان در تمامی ویدئوها مشاهده کرد که دختران و پسران حاضر در این صحنه، نهتنها توجهی به آهو نمیکنند بلکه تلاش میکنند نگاه و حتی مسیر خود را از نزدیکی او بچرخانند تا مبادا درگیر این ماجرا شوند. اگر چنین واقعهای در دههی ۱۳۷۰ که من نویسنده در این دانشگاه تحصیل میکردم رخ میداد، دو پیامد قطعی برای آن وجود داشت. در گام نخست عدهی قابل توجهی از دانشجویان چه پسر و چه دختر با حراست درگیر شده و از آهو حمایت میکردند؛ سپس دانشجویانی تلاش میکردند او را آرام کرده و بدنش را بپوشانند و در آخرین گام هم بسیار پیشتر از آنکه حراست موفق شود خود را جمع و جور کند، اورا از صحنه فراری داده بودند.
رفتار حاضران در این صحنه گواهی جدی بر این واقعیت است که فضای سرکوب و وحشتی که جمهوری اسلامی برای آن تلاش کرده، قطعا به ثمر نشسته است. چیزی به نام جنبش یا جنبشِ خفته یا آتش زیر خاکستر دست کم در حوزهی مبارزات برای آزادیهای اجتماعی در حال حاضر در جامعهیجوان ایران وجود ندارد و آخرین اما نه کم اهمیتترین موضوع اینکه، همبستگی اجتماعی در ایران به کمترین میزانی که در صدسال گذشته وجود داشته رسیده و جامعه وارد دوران فردگراییای شده که شدیدترین دوران سرکوب کمونیسم در جوامع بلوک شرق شاهد آن بودهایم.
نکته: دیدگاههای ابراز شده در این نوشتار لزوما بازتاب سیاستهای «موسسه ترویج جامعه باز» نمیباشد.