جنایت و شرافت
بازخوانی قیام مهسا و رفتارهای دو سوی این جنایت
اخلاق یکی از پیچیدهترین معانیای است که در زندگی فلسفی بشر تعریف شده است. نسبی بودن یعنی اینکه کاری در زمان و مکان خاصی کاملا درست و در زمان و مکان دیگری کاملا غلط است، یکی از پیچیدگیهای این مفهوم را میسازد. آنچه در این بین باید موردتوجه قرار گیرد این است که ما در تمام عرصههای زندگی، جنبهای اخلاقی و ستودنی تعریف کردهایم. این جنبهی اخلاقی از هر عملی را میتوان «شرافت» در آن کار نامید. معنایی که حتی در نکوهیدهترین اقدامات که آن را «جرم» یا حتی «جنایت» مینامیم نیز قابل تعریف خواهد بود.
دو سال از قتل مهسا امینی، دختری اهل استان کردستان که برای تعطیلات تابستانی به تهران سفر کرده بود، به دست نیروی انتظامی جمهوری اسلامی گذشت. قتلی که اگر بخواهیم با چشمپوشی بسیار به آن بنگریم، باید بگوییم یک قتلِ غیرضروری بود. از این نظر که نه تنها او هیچ خطری برای هیچ گوشهای از قدرت حاکمیت را تهدید نمیکرد بلکه حتی مزاحمتی برای هیچ بخشی از زندگی روزمرهی شهروندان نیز نداشت. مهسا هیچ اقدامی علیه عرف، قدرت، امنیت یا حاکمیت جمهوری اسلامی نکرده بود. مقاومت او در برابر بازداشت نیز واکنشی از روی وحشت بود که نمیتوانست موجب مجازاتی در حد فحاشی داشته باشد چه رسد به کشته شدن. با این مقدمه، به بررسی رفتار شرافتمندانه در دو سوی این قتل میپردازیم.
جمهوری اسلامی، جامعهستیز موفق
نظام جمهوری اسلامی براساس تعریف پایهای در روانشناسی اجتماعی، یک شخصیت جامعهستیز محسوب میشود که موفق شده حکومت تشکیل دهد.
همانگونه که در مقدمه توضیح دادم، در هر رفتار و تعامل اجتماعی، حتی آندسته که نکوهیده هستند، زاویهای اخلاقی نیز قابل تعریف است. بهعنوان نمونه، یک دزد شرافتمند، تلاش میکند از افرادی دزدی کند که توان مالی جبران خسارت خود را دارند.
بررسی الگوی جنایتهای حکومتی که در ۴۶ سال گذشته در ایران رخداده، در تمامی دورانها نشان از به قدرت رسیدن مجموعهای از خطرناکترین انسانها با ناهنجاریهای روانشناختی را داشت. رویهی اعدامهایی که از نخستین ساعات بهقدرت رسیدن از سوی انقلابیون (تقریبا اغلب طیفهای حاضر در انقلاب) اجرا شد تا محاکمهها و مجازاتهای ناهمگون و حتی عواقبی که هرگز برای یک محکوم سیاسی پایان ندارند، همگی تاییدی بر این جامعهستیزی هستند.
در مجموع جمهوری اسلامی هم بیدلیل میکشد، هم خانوادهی مقتول را زیر فشار و شنکجه میگذارد که مبادا دادخواهی کنند. کشتهشدگان بیشماری را میتوان در این سالها نام برد اما شاید مظلومانهترین و شجاعانهترین آنها مهسا امینی بود. جملهی برادرش که به مامور با التماس گفته بود: «ما در این شهر غریبیم، خواهرم را نبرید» تا مرگ خاموش خودش که اگر بهموقع به بیمارستان میرساندند شاید امروز زنده بود و در نهایت شجاعت پدرش که ایستاد.
بیشرافتی در جمهوری اسلامی تا واپسین لحظه تلاش کرد مانند تمامی موارددیگر، شبانه، بدون سرو صدا، در محلی دورافتاده مهسا را بهخاک بسپارد شاید سردی خاک موجب فروکش کردن آتش خشم جامعه شود. پدر مهسا در مقابل این زورگویی ایستاد و یکی از تاریخیترین مراسمهای تدفین در تاریخ معاصر ایران برای دختری گمنام و از طبقهی عموم مردم برگزار شد. نامی که رمزِ یک بیداری اجتماعی شد.
فرصتجویان خونخواه
در سوی دیگر این جنایت نیز ردی بسیار برجسته از همین بیشرافتی را میتوان جستجو کرد.
پس از قتل مهسا حکومت اسلام به جنایت خود ادامه داد. هم تلاش کرد از تشییع جنازه و تدفین شکوهمند جلوگیری کند و هم پس از آن تلاش کرد با انتشار اخبار جعلی، سیتیاسکن جعلی و مصاحبههای تلویزیونی با «پزشک احمدی»های جمهوری اسالامی، مرگ مهسا را ناشی از سابقهی بیماری جلوه دهد. در این شرایط جامعهی بهشدت خشمگین ایران، فریاد دادخواهی برداشت. خیابانها و کوچهها در تمامی شهرهای ایران شاهد موج بیپروایی از دادخواهی عمومی بود.
ویژگی بارز این دوره از دادخواهی که چند روز پس از تدفین مهسا، سراسر ایران را درگرفت، جدایی آن از هر قومیت، جنسیت و گرایش سیاسی بود. مردم و بهویژه جوانان در خیابانها خواستار پایان دادن به حکومت ظلم و جنایت بودند. شعارها همگی از سر همبستگی و هدف پایان دادن به جمهوری اسلامی بود.
در این بین، نیروهایی که تا پیش از این در دید عموم قابلیتهای بسیاری برای اصلاح جامعه یا جایگزینی جمهوری اسلامی داشتند، در رقابت بر سر قدرت، نقاب از چهره انداختند.
برخی خون بهناحق ریخته شدهی اعضای خانوادهی خود را دلیلی بر حقانیت خود دانستند و برخی دسترسی و نفوذ به رسانهها را برای انتشار اخبار جعلی و هدایت مردم بهسوی گرایشهای خاص مورد استفاده قرار دادند. در این بین موجسواران همیشگی که جوایز مختلف بینالمللی و پناهندگیهای سطح بالا در کشورهای مختلف اهداف اصلیشان را تشکیل میدهند، اقدام به سوءاستفاده از خشم و احساسات موجود در جامعه کردند.
نبود شرافت در بخش مهمی از نیروهای اپوزیسیون و بهویژه رسانههای بزرگ موجب بروز تَرَکها و گسستها در جنبش مهسا شد. تلاش برای فمنیستی جلوه دادن قیام، قراردادن مردان در مقابل زنان و طراحی شعارهای جنسیت محور، تأکید بیبنیان بر قومیت و کرد بودن مهسا، اقدام مضحک و تاکید بر استفاده از دونام «مهسا» و «ژینا» برای نام انقلابی که هنوز حتی رهبر یا ایدئولوژی نداشت و در آخر اخبار جعلی از شکنجههای خیالی و گروههای اجتماعی تقلبی که در انبارهای آلبانی توسط گروه منفور رجوی طراحی شده بودند دلسردی مردم را رقم زد.
جمعبندی این وقایع ما را به این نتیجه میرساند که حتی در مقابله با یک حکومت جنایتکار که هیچ شرافتی در اعمال خود ندارد، نیاز به وجود جنبهی اخلاقی و شرافت برای ایجاد و حفظ همبستگی اجتماعی وجود دارد. قیام مهسا که اندکاندک با شعارهایی با گرایش برای بازگشت به نظام حکومت پادشاهی در ایران همراه شده بود میتوانست در همان هفتهها منجبر به یک انقلاب و سرنگونی دستگاه اسلامی شود. این قیام که اتفاقا یک رهبر بالقوه از خاندان پهلوی نیز داشت، بهدنبال اعتماد زدایی عوامل ذکر شده، با خستگی و دلسردی اجتماعی به پایان رسید.
امروز جمهوری اسلامی که در جلوگیری از تدفین مهسا، «پیش از تمام این وقایع» ناکام مانده بود، موفق شد از برگزاری مراسم دومین سالگرد او جلوگیری کند. این بهمعنی تضعیف توان اجتماعی ایران و تقویت دستگاه سرکوب اسلامی بود. حاصلی از فعالیت جایزهبگیران و سلبریتیهای زندان و رسانه در اروپا و آمریکا.
نکته: دیدگاههای ابراز شده در این نوشتار لزوماً بازتاب سیاستهای «موسسه ترویج جامعه باز» نمیباشد.